ستایش خدا
ستایش سزای کیهان خداییست که هر ذره از کمال صنعش خورشیدی است ساتر و
هر حرف بر راستی سخنش برهانی است قاطع،هر بقعه شاهد زیبای جمالش را حجله ای است
آراسته،هر ناحیه سر ودل آرای جلالش را روضه ای است پیراسته .
ستایش سزای کیهان خداییست که هر ذره از کمال صنعش خورشیدی است ساتر و
هر حرف بر راستی سخنش برهانی است قاطع،هر بقعه شاهد زیبای جمالش را حجله ای است
آراسته،هر ناحیه سر ودل آرای جلالش را روضه ای است پیراسته .
دوستدار علم از جوانی تا پایان عمر به مسائل علمی پرداختند.نه تنها خود اهل علم بودند، بلکه برای کمک بهاهل علم و طلاب، از هیچ کوششی دریغ نمی کردند.برای آموزش علم، خیلی هزینه می کردند.بهترین علم هم، علم دین انسان است. حاج خانم مصطفوی(از شاگردان حاج خانم ابطحی و مدیر مدرسه علمیه حضرت فاطمه محدثه) عاشق اهل بیت حاج خانم ابطحی عاشق اهل بیت بودند. اسم امام حسین علیه السلام که می آمد،می خواستند قالب تهی کنند، مثل ابر بهار در سوگ اهل بیت می گریستند. خانم سیما ستار( از شاگردان حاج خانم ابطحی)اقامه کننده دین حاج خانم ابطحی با تاسیس مکانی برای علم(مدرسه علمیه حضرت فاطمه محدثه) در اصل، اقامه علم کردند. اقامه کردن یعنی زمینه فراهم کردن. علویه همایونی (از دوستان حاج خانم ابطحی و از شاگردان بانو امین) اصالت خانوادگی پدر ایشان(آیت الله سیدمحمدابطحی مشهور به حاج آقا سده ای)، هم درس امام خمینی(ره) بودو امام خمینی(ره)، احترام زیادی برای پدر ایشان قائل بودند.پدربزرگ مادریشان(حاج میرزا صادق مدرس خاتون آبادی)نیز، استاد امام خمینی(ره) بودند. خانواده همسرشان(سلطان العلمایی) هم خانواده عالمی بودند. حجه الاسلام مهدی اژه ای(برادر شهیدعلی اکبراژه ای و خواهرزاده حاج خانم ابطحی) اخلاص و تواضع حاج خانم ابطحی فقط برای خدا کار می کردند.آن طور که شایسته بود، کسی ایشان را نشناخت. مکان مخصوصی در مدرسه علمیه، برای نشستن خود،اختیار نکرده بودند؛ این هم از تواضعشان بود. حاج خانم صدیقه منوچهری(یکی از شاگردان و همرزمان حاج خانم ابطحی) اولین دیدار دو بانوی فاطمی حاجیه خانم ابطحی در سال 1346 با بانو امین(ره) آشنا شدند. در یکی ازجلسات ، از حاج خانم امین اجازه صحبت می خواهند. بعد از بیانی شیوا، بانو امین با شگفتی و شعف می پرسند: از کجا به این علوم دست یافته اید؟! حاج خانم ابطحی می گویند: «الرَّحمن علّم القرآن». از آن پس، هر روز قبل از سخنرانی بانو امین، ایشان سخنرانی می کردند. حاج خانمبدرالسادات سلطان العلمایی(دختر بزرگ حاج خانم ابطحی)
دعای امام حسین در سحرگاه روز عاشورا
پس از نماز صبح روز عاشورا چشم امام علیه السلام به انبوه جمعیت لشکر دشمن افتاد و در مقابل خویش سیلى عظیم و موجى خروشان از دشمن را دید:
دستها را به سوى آسمان بلند کرد و این دعا را خواند:
اَللَّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتىِ فى کُلِّ کَرْبٍ وَرَجائى فى کُلِّ شِدَّةٍ
وَاَنْتَ لِى فى کُلِّ اَمْرٍ نَزَلَ بِى ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ
کَم مِنْ هَمٍّ یَضْعُفُ فِیهِ الفُؤادُ للّه
وَتَقِلُّ فیهِ الْحِیلَةُ
وَیَخْذُلُ فیهِ الصَّدیقُ وَیَشْمَتُ فِیهِ الْعَدُوُّ اَنْزَلْتُهُ بِکَ
وَشَکَوتُهُ اِلَیْکَ رَغْبَةً مِنِّى اِلَیْکَ عَمَّنْ سِواکَ فَکَشَفْتَهُ
وَفَرَّجْتَهُ فَاءنْتَ وَلِىُّ کلِّ نِعْمَةٍ وَمُنْتَهى کلِّ رَغْبَةٍ
خدایا! تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر پیشامد ناگوار مایه امید من هستى
و در هر حادثه اى سلاح و ملجاء من
چه بسیار غمهاى کمرشکن که دلها در برابرش آب
و راه هرچاره در مقابلش مسدود مى گردد
غمهاى جانکاهى که با دیدن آنها دوستان ، دورى جسته و دشمنان زبان به شماتت مى گشودند،
در چنین مواقعى تنها به پیشگاه تو شکایت آورده و از دیگران قطع امید نموده ام و تو بودى که به داد من رسیده و این کوههاى غم را برطرف کرده اى
و از این امواج اندوه نجاتم بخشیده اى . خدایا! توئى صاحب هر نعمت و توئى آخرین مقصد و مقصود من.
دلت را خانه ما کن، مصفا کردنش با من
به ما درد دل افشا کن، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من
بیفشان قطره اشکی، که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من
اگر درها به رویت بسته شد، دل بر مکن از ما
در خانه دق الباب کن، وا کردنش با من
به من گو حاجت خود را، اجابت می کنم، آری
طلب کن آنچه می خواهی، مهیا کردنش با من
بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را، جمع و منها کردنش با من
چو خوردی روزی امروز ما را، شکر نعمت کن
غم فردا مخور، تامین فردا کردنش با من
به قرآن، آیه رحمت فراوان است، ای انسان
بخوان این آیه را، تفسیر و معنا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من
خدایا چون ماهیان که از عمق و وسعت دریا بی خبرند عظمت وژرفای عشق تو را نمی شناسم فقط می دانم که معبود این من خسته هستی واگردیده از من بر گیری خواهم مرد
e="font-size: x-large;">در غمگينترين غروب تاريخ
و در انتهاي دورترين نشاني روزگار
کهنهترين بغضهاي هود را فروخوردهام
و به پا بوس درگاه بلندت آمدهام
چونان هميشه، تنها با بضاعت اشک و آه.
- با پايي خسته به آستان تو قدم گذاشتهام
که رهنورد بيانتهاترين جادهها
که درد آشناي سنگلاخترين بنبستها
که فرسودهي دردناکترين تاولهاست.
- دستي درمانده را به سوي تو دراز کردهام
که افسردهي بيفايدهترين جستجوها
که زخمي اشتباهترين دوستيها
که گمشدهي خطاترين همراهيهاست.
- چشمي اميدوار را خيره به راه نگاهت نشاندهام
که مسافر تاريکترين شبها
که تماشاچي هرزهترين مضحکهها
که عزادار سياهترين مصيبتهاست.
- گوشي منتظر را بر در پيغامت خواباندهام
که آشفتهي پر ازدحامترين صداها
که درمند خراشندهترين زنجمورهها
که رنج ديدهي ناموزونترين نغمههاست.
- زباني ناتوان را به پرسش و خواهش تو گماشتهام
که خستهي خاکيترين التماسها
که آزردهي سستترين بافتهها
که عفونت زدهي دروغترين بدگوييهاست.
- اي ريشه دارترين درخت مهر !
خنکاي سايهسارهاي نگاهت را
از جان کويري و تشنهام دريغ مکن.
- اي زود جوشترين چشمهي لطف و صفا
اندوه مرا
از زلال بيدريغ لبخندت محروم مساز.
- اي نزديکترين آسمان آشنايي
بالهاي خستهي مرا
در سخاوت بيپايان خود رها کن
- اي پاسخ پرسشهاي بيجواب
اي آرامش التهابهاي بيسرانجام
اي ضامن گريختنهاي مضطرب
باز هم آهوي هميشهي تو از صياد گريخته است
اي آغوش هميشه باز …