ستایش خدا
ستایش سزای کیهان خداییست که هر ذره از کمال صنعش خورشیدی است ساتر و
هر حرف بر راستی سخنش برهانی است قاطع،هر بقعه شاهد زیبای جمالش را حجله ای است
آراسته،هر ناحیه سر ودل آرای جلالش را روضه ای است پیراسته .
ستایش سزای کیهان خداییست که هر ذره از کمال صنعش خورشیدی است ساتر و
هر حرف بر راستی سخنش برهانی است قاطع،هر بقعه شاهد زیبای جمالش را حجله ای است
آراسته،هر ناحیه سر ودل آرای جلالش را روضه ای است پیراسته .
خدایا مارااز آنانی قرار ده که پیشانیشان سجده گاه عظمت تو چشمانشان بی خواب خدمت تو اشک هایشان زبان خشیت تو قلب هایشان متعلق به محبت تو دلهایشان لرزان عظمت توست ای آنکه ماههای رخسار تو روشنایی راه وزیبایی نگاه عاشقان توست خدایا مرا چشمی ده که فقط گریان تو باشد وسینه ای که فقط سوزان تو خدایا خودت را معشوق ترین من قرار ده ومرا عاشق ترین خویش
خداشناسی وگواهی میدهم که خدایی نیست جز خدای یگانه آغاز اوست که پیش ازاوچیزی نیست وپایان همه اوست که بی نهایت است پندارها برای اوصفتی نمی توانند فراهم آورند وعقل هاازدرک کیفیت او درمانده اند نه جزیی برای اومیتوان تصور کرد ونه تبعیض پذیراست ونه چشم ها وقلب ها می توانند اورابه درستی فرا گیرند.. نهج البلاغه 85
خدا یعنی خدا یعنی خدا یعنی که والشمس والضحها خدا یعنی که یک عالم ستاره اخدا یعنی که یک گل با اجازه خدا یعنی که برای خاطر گل دوباره چشمه ای از سنگ جوشید خدایعنی پرستوها قشنگند خدا یعنی که دریا هست آبی خدایعنی برای پرسش شب همیشه یک جواب آفتابی خدا یعنی همان موسیقی باد میان این همه آواز رنگی خدا یعنی سکوت قاصدکها خدا یعنی که ماهی ضرب در آب خدا یعنی که جمع بال وپرواز خدا یعنی زمین با لحظه هایش خدا یعنی سجود قطره بر خاک خدا یعنی تشهد های باران همان وقتی که گل را آب میداد خدا یعنی که والیل اذا یسر خدا یعنی له ما فی السماوات خدایعنی…
خدا یعنی قسم برآسمانها
چکیده روی دست کهکشانه
کنار خانه ی پروانه رویید
خدا یعنی که رقص شاپرکها
خدا یعنی که هر چیزی از آغاز
خدا یعنی رکوع برگ بر باد
خدا یعنی که حتی مطلع الفجر
:
در این سالی که در پیش است
نمی دانم چه تقدیری مرا فرموده ای ، لیکن
در آغاز طلوع روشن سالی که می آید
کمک کن تا رها سازم ز خود
من کوله بار یک هزار و سیصد و افسوس
یک هزار و سیصد و اندوه
خدایا مهربانم کن
تو چشمان مرا با نور خود بگشا
تو لبخند رضایت را عطایم کن
بفهمان زندگی زیباست.
خداوندا !
تو راه سبز ایمان را نشانم ده
تو نیکی پیشه ام فرما
که راه حق صبورانه بپیمایم
و هرگز من نباشم از زیانکاران
رفیقا ، مهربانا ، عاشقم فرما
مرا در رود پر مهر گذشتت شست و شو ده
تو پاکم کن ، قرارم ده.
کریما !
دستهای گرم و لبخندی عطایم کن
تو ای نزدیک تر از من به من
اینک مرا دریاب ، پناهم ده
تو ذکرت را عطایم کن
که با یادت دلم آرامش یابد.
حبیبا !
قدر دان خوبی ام فرما
تو ای گرداننده دلها و چشمانم
تو ای تدبیر بر هر روز و هر شامم
تو چرخاننده احوال این دنیا
بگردان حال من را سوی آن حالی که می دانی
تو آرامش عطایم کن.
خداوندا !
نمی دانم چه تقدیری مرا فرموده ای اما
برای مردمان خوب این وادی
عطا فرما
هزار امید
هزار و سیصد آگاهی
هزار و سیصد و هشتاد بهروزی
هزار و سیصد و هشتاد و نه لبخند زیبا را …
…
الهی آمین ای خدای مهربان آسمان ها و زمین
پیش از اینها فکر میکردم خدا خانه ای دارد میان ابرها مثل قصر پادشاه قصه ها خشتی از الماس وخشتی از طلا پایه های برجش از عاج وبلور بر سر تختی نشسته با غرور ماه برق کوچکی از تاج او هر ستاره پولکی از تاج او اطلس پیراهن او آسمان نقش روی دامن او کهکشان رعد و برق شب صدای خنده اش سیل و طوفان نعره توفنده اش دکمه پیراهن او آفتاب برق تیغ و خنجر او ماهتاب هیچکس از جای او آگاه نیست هیچکس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین خانه اش در آسمان دور از زمین بود اما در میان ما نبود مهربان و ساده وزیبا نبود در دل او دوستی جایی نداشت مهربانی هیچ معنایی نداشت هر چه می پرسیدم از خود از خدا از زمین، از آسمان،از ابرها زود می گفتند این کار خداست پرس و جو از کار او کاری خطاست آب اگر خوردی ، عذابش آتش است هر چه می پرسی ،جوابش آتش است تا ببندی چشم ، کورت می کند تا شدی نزدیک ،دورت می کند کج گشودی دست، سنگت می کند کج نهادی پای، لنگت می کند تا خطا کردی عذابت می کند در میان آتش آبت می کند با همین قصه دلم مشغول بود خوابهایم پر ز دیو و غول بود نیت من در نماز و در دعا ترس بود و وحشت از خشم خدا هر چه می کردم همه از ترس بود مثل از بر کردن یک درس بود مثل تمرین حساب و هندسه مثل تنبیه مدیر مدرسه مثل صرف فعل ماضی سخت بود مثل تکلیف ریاضی سخت بود ***** تا که یکشب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر در میان راه در یک روستا خانه ای دیدیم خوب و آشنا زود پرسیدم پدر اینجا کجاست گفت اینجا خانه خوب خداست! گفت اینجا می شود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند با وضویی دست ورویی تازه کرد با دل خود گفتگویی تازه کرد گفتمش پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست اینجا در زمین؟ گفت آری خانه او بی ریاست فرش هایش از گلیم و بوریاست مهربان وساده وبی کینه است مثل نوری در دل آیینه است می توان با این خدا پرواز کرد سفره دل را برایش باز کرد می شود درباره گل حرف زد صاف و ساده مثل بلبل حرف زد چکه چکه مثل باران حرف زد با دو قطره از هزاران حرف زد می توان با او صمیمی حرف زد مثل یاران قدیمی حرف زد میتوان مثل علف ها حرف زد با زبان بی الفبا حرف زد میتوان درباره هر چیز گفت می شود شعری خیال انگیز گفت…. ***** تازه فهمیدم خدایم این خداست این خدای مهربان و آشناست دوستی از من به من نزدیک تر از رگ گردن به من نزدیک تر….